اسلام - پيامبراكرم (ص) و ايرانيان
مذهبی
سلام به وب من خوش آمدید.
دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:اسلام,پيامبر(ص),ايران, :: 18:57 ::  نويسنده : سعید

ايرانيان در قرآن
با اين که قرآن، بيشتر مباحث کلي را بيان مي‌کند و کمتر به مسائل فرعي پرداخته، بسيار جالب است که در ايات متعددي (با توجه به شأن نزول‌ها و روايات تفسيري موجود) و با تعبيرات گوناگون، درباره ارزش و شايستگي ايرانيان، سخن به ميان آورده است که بيانگر توجه خاص قرآن، به اسلامِ ايرانيان است. روايات بسياري از پيامبر اسلام(ص) نيز موجود است که مُهر تاييد بر اين گونه تفاسير زده است و هر گونه شک و شبهه‌اي را نسبت به آنها از بين برده است که در ادامه، به برخي از مهم‌ترين آنها اشاره مي‌کنيم:
- در اية سوم از سورة جمعه مي‌خوانيم: «پيامبر(ص) نيز رسول، بر گروه ديگري از اميين است که هنوز به عرب نپيوسته‌اند، و خداوند، توانا و آگاه است».
در حديثي آمده است که پيامبر(ص) اين آيه را تلاوت کرد. حاضران پرسيدند: منظور از اين «گروه ديگر» کيست؟ پيامبر(ص) در پاسخ آنها، دست بر شانة «سلمان» گذاشت (و به نقلي دست بر سر سلمان گذاشت) و فرمود: « اگر ايمان در ستارة ثريا قرار گيرد، مرداني از اين گروه (ايرانيان) به آن دست مي‌يابند». 2
- در اية 38 از سورة محمّد(ص) مي‌خوانيم: «‌اي مسلمانان! اگر به نعمت اسلام ارج ننهيد و از آن روي‌گردان شويد، خداوند، اين مأموريت (پاسداري از اسلام) را به گروهي ديگر مي‌سپارد؛ آنان که همانند شما نخواهند بود».
- اکثر مفسّران شيعه و اهل سنّت، در ذيل اين آيه نقل کرده‌اند که پس از نزول اين آيه، جمعي از اصحاب از پيامبر(ص) پرسيدند: «اين جمعيتي که خداوند در آيه به آنها اشاره مي کند، چه کساني هستند؟». پيامبر(ص) به سلمان، که در نزديکش بود، نگاه کرد و دست به زانو (يا شانة) او زد و فرمود: «منظورخداوند، اين مرد و قوم اوست. سوگند به آن که جانم در اختيار اوست، اگر ايمان به ستارة ثريا بسته باشد، گروهي از مردان فارس، آن را به چنگ مي آورند».3
- در آيه 54 از سورة مائده آمده است: «‌اي کساني که ايمان آورده‌ايد، هر کس از شما از آيين خود بازگردد ( به خدا زياني نمي‌رساند) خداوند، در آينده، جمعيتي را مي‌آورد که (داراي اين ويژگي‌ها هستند):
1. خدا آنها را دوست دارد؛ 2 . و آنها (نيز) خدا را دوست دارند؛ 3. در برابر مؤمنان، متواضع و در برابر کافران، سخت و نيرومندند؛ 4. در راه خدا جهاد مي‌کنند و از سرزنش ملامتگران، هراسي ندارند».
روايت شده است که شخصي درباره اين آيه و مصداق آن، از پيامبر(ص) پرسيد. پيامبر(ص) دست بر شانه (يا گردن) سلمان گذاشت و فرمود: «منظور از اين ايه، اين شخص و قوم او هستند». آن گاه فرمود: « اگر دين در ستارة ثريا باشد و در آسمان‌ها قرار گيرد، مرداني از فارس، آن را به دست خواهند آورد».4
- در آية 89 سورة انعام مي‌خوانيم: « اگر اين قوم، نسبت به آن (هدايت الهي) کفر ورزند، کساني را نگاهبان آن ساخته‌ايم که نسبت به آن، کافر نيستند».
مفسّران بزرگي در تفاسير خود نقل کرده‌اند که منظور از اين جمعيت (نگهبان دين)، ايرانيان هستند.5
در روايت آمده است: جمعي از ايرانيان به قصد انجام دادن مراسم حجّ، به حجاز رفتند. در مدينه، به حضور امام باقر(ع) رسيدند و پرسش‌هايي از مسائل مهم ديني نمودند و امام باقر(ع) پاسخ آنها را داد. يکي از سؤالات آنها اين بود: «شنيده‌ايم که سلمان، تمايل پيدا کرده بودکه با دختر عمر، خواهر حفصه، ازدواج کند و از او خواستگاري کرد. لطفاً چگونگي آن را براي ما بيان فرماييد».
امام باقر(ع) فرمود: عمر [که مايل به دادن دخترش به مردي غير عرب نبود]، از خواستگاري ناراحت شد و جريان را به رسول خدا(ص) عرض کرد و گله نمود. رسول خدا(ص) به عمر فرمود: «واي بر تو! آيا خرسند نيستي که سلمان، به تو مشتاق شود و تو به او نزديک گردي؟ سلماني که بهشت، مشتاق ديدار اوست، و خداوند دربارة سلمان و شما جمعيت قريش، اين آيه را نازل کرد (آن گاه ايه 89 از سوره انعام را خواند). عمر گفت: «‌اي رسول خدا! منظور از گروه نگهبان دين (در آيه مذکور) کيست؟». پيامبر(ص) فرمود: « سوگند به خدا، اين گروه نگهبان، سلمان و قوم او هستند». سپس فرمود: «سوگند به خدا اين آيه (آية 38 از سورة محمد) نيز در شأن سلمان و قوم او نازل شده است». در پايان فرمود: «‌اي گروه قريش! شما مردم فارس (ايرانيان) را با شمشير (در فتح ايران) مي‌زنيد، تا به سوي اسلام بيايند. سوگند به خدا، روزي خواهد آمد که آنها شما را براي کشاندنتان به سوي اسلام، با شمشير مي زنند». حذيفه بن يمان که در آن جا بود، گفت: « گوارا باد براي سلمان و ايرانياني که راه ايمان و تقوا را مي پيمايند». رسول خدا(ص) فرمود: « اگر اسلام در لا به لاي زمين گم شود، ايرانيان آن را مي‌يابند، و اگر اسلام در آسمان قرار گيرد، جز مردم ايران، کسي به آن دست نمي‌يابد».
عمر با شنيدن اين سخنان، غمگين شد و برخاست و رفت!
- در آية 133 از سورة نساء نيز آمده است: «‌اي مردم! اگر خدا بخواهد، شما را از ميان مي‌برد و افراد ديگري را (به جاي شما) مي‌آورد».
در روايت آمده است که هنگامي که اين آيه نازل شد، پيامبر(ص) دست خود را بر پشت «سلمان» زد و فرمود: «آن افراد، از قوم اين شخص (سلمان) هستند؛ يعني مردم غير عرب از فارس».7
ايرانيان در سخنان پيامبر(ص)
علاوه بر سخناني که از پيامبر(ص) در تفسير آيات قرآن دربارة ايرانيان روايت شده است، سخنان ديگري نيز از ايشان روايت شده است که به طور خاص، در مورد ايرانيان و مقام و ارزش والاي آنهاست که بعضي از اين سخنان عبارت‌اند از:
- «بشارت باد بر شما‌‌‌‌‌‌ اي فرزندان فَرُّوخ!8 اگر ايمان به ستارة ثريا بسته باشد، عربْ به آن نمي‌رسد؛ ولي عجم، آن را در اختيار خود خواهد گرفت». 9
- و در تعبيري ديگر در روايت ابوهريره آمده است که پيامبر(ص) فرمود: «‌اي عجم‌ها! نزديک (قرآن و اسلام) گرديد که عرب‌ها از آن، روي گردانده‌اند، و همانا اگر ايمان به عرش الهي بسته باشد، در ميان شما کساني هستند که آن را به دست آورند».10
- پيامبر(ص) فرمود: «خداوند، در ميان بندگانش، داراي دو برگزيده است:
1. برگزيده او در ميان عرب، در قريش است؛
2. نيکي او در ميان عجم (غير عرب) در جمعيت ايراني است».11
منظور از اين سخن، اين نيست که نژاد، موجب برتري است؛ بلکه منظور، خبر دادن از نبوغ و استعداد و زمينه‌هايي است که در نژاد قريش و ايرانيان وجود دارد.12
- در فارسنامة ابن البلخي آمده است: « پيغمبر را پرسيدند که چرا همة قرون، چون عاد و ثمود و مانند ايشان هلاک شدند و ملک پارسيان به درازا کشيد، با آنکه آتش پرست بودند». پيغمبر فرمود: «از بهر آنکه آباداني کردند در جهان و داد گستردند ميان بندگان خداي – عزّوجل- ».13
- نيز نقل شده است که رسول خدا(ص) فرمود: « نام ايرانيان را به زشتي ياد نکنيد؛ زيرا آنها از ياران ما هستند و از ما حمايت مي‌کنند».14
- همچنين نقل شده است که پيامبر(ص) گاهي به فارسي نيز سخن مي‌گفت و حتي در برهان قاطع در شرح کلمه «دَري» آمده است که: « بعضي گويند دَري، زبان اهل بهشت است که رسول(ص) فرموده‌اند: زبان اهل بهشت، عربي يا دري است».15
اين شيوه رفتار پيامبر نيز نشانة اشتياق او به جلب عواطف فارسي‌زبانان است، در حالي که بعضي بر اثر تعصّب عربيت، سخن گفتن به فارسي را دور از وقار مي‌دانستند.
از جمله رواياتي که در مورد فارسي صحبت کردن پيامبر(ص) در دست است، اين روايت است که:
وقتي سلمان بر پيامبر، وارد شد. پيامبر فرمود: «درسته و ساوته» يعني «اهلاًو مَرحباً» و صحيح اين دو کلمه: «درستيد و شاديد» است؛ يعني «سالم و خوش باشي»!16
سلمان، سمبل ايرانيان مسلمان
«سلمان»، نخستين مرد ايراني است که به اسلام گرويده، و در همان آغاز در مدينه، به محضر پيامبر(ص) رسيده است. او بر اثر پيمودن راه تقوا و کمالات، به مرحله‌اي رسيد که پيامبر(ص) و امامان(ع) با تعبيرات بسيار بلند، از او تجليل کردند و اين تجليل از سلمان پاک و لايق که به صورت سمبلي از ايرانيان معرفي شده بود، نقش به‌سزايي در گرايش ايرانيان به اسلام داشت.17در ادامه، نگاهي مختصر به زندگي سلمان و سخنان رسول خدا(ص) درباره او خواهيم داشت.
نام اصلي او «روزبه» يا «ماهُويه» يا «بهبود»يا «بهروز»و يا «مابه» بوده است که پيامبر(ص)، پس از اسلام آوردن او، نامش را تغيير داد و نام زيباي «سلمان» را براي او برگزيد. سلمان، گاهي خود به اين موضوع افتخار مي‌کرد و مي‌گفت: «من برده بودم و رسول خدا(ص) مرا آزاد کرد و نام مرا سلمان نهاد».18
او از مَوالي (آزاد شدگان پيامبر) به شمار مي‌آمد که پيامبر(ص) او را از صاحبش - که يک نفر يهودي بود - در برابر کاشتن سيصد نخل خرما و چهل وقيه طلا (هر وقيه، معادل چهل درهم)، خريداري و آزاد نمود.19
- پيامبر(ص) دربارة سلمان مي‌فرمود: «من پيشگام همة فرزندان آدم هستم و سلمان، پيشگام پارسيان است».20
- در جايي ديگر فرمودند: « خداوند، به من فرمان داد که چهار نفر را دوست بدارم، و به من خبر داد که او نيز آنها را دوست دارد، و آنها عبارت‌اند از: علي، سلمان، ابوذر و مقداد».21
- همچنين فرمود: « سلمان، از من است. اگر کسي به او جفا کند، به من جفا کرده است، و کسي که به او آزار برساند، به من آزار رسانده است».22
در ماجراي معروف جنگ خندق که در سال پنجم هجرت رخ داد، طبق پيشنهاد سلمان، قرار شد در برابر دشمن، خندق(کانال بزرگي به عنوان محافظ شهر) حفر کنند. رسول خدا(ص)، حفر آن را بين مسلمانان تقسيم کرد و براي هر ده نفر، کندن چهل ذراع (حدود بيست متر) را تعيين نمود.23 از آن جا که سلمان، فردي نيرومند و کارآمد بود، مهاجران گفتند: سلمان از ماست. (يعني نام او را در ليست مهاجران قرار دهيد) و انصار گفتند: سلمان از ماست. رسول خدا(ص) فرمود: «سلمان، از ما اهل بيت است».24
اين جملة «سلمان، از ما اهل بيت است»، تنها در جنگ خندق گفته نشده است، بلکه از زبان پيامبر(ص) و امام علي(ع) و بعضي امامان ديگر نيز در موارد مختلف، آمده است.25
عارف بزرگ قرن هفتم، مُحيي الدّين ابن عربي، در شرح اين جمله مي‌گويد: « اضافه کردن و پيوند زدن سلمان به اهل بيت(ع) در اين عبارت، بيانگر گواهي رسول خدا(ص) به مقام عالي طهارت سلمان است».26
- جابر بن عبد الله انصاري مي‌گويد: از رسول خدا(ص) دربارة مقام سلمان پرسيدم. فرمود: «سلمان، داراي علم گذشته و اينده است. خداوند، دشمن او را دشمن مي‌دارد، و دوستش را دوست مي‌دارد».27
- و عايشه مي‌گويد: «سلمان، جلسات خصوصي شبانه با رسول خدا(ص) داشت که اکثر اوقاتِ آن حضرت را پر مي کرد».28
نقل است که سلمان از همان آغاز آشنايي با اسلام و دلبستگي به آيات قرآن، در اين انديشه بود که قرآن را به زبان پارسي براي مردم خود ترجمه کند؛ امّا متأسفانه امروز، ترجمه‌اي از قرآن به روايت سلمان در دسترس نيست و بسياري بر اين باورند که ترجمه تفسير طبري، نخستين اقدام براي ترجمه قرآن به زبان فارسي است؛ امّا برخي منابع مهمّ تاريخي، سلمان را نخستين کسي مي‌دانند که با اجازه پيامبر(ص) به ترجمه فارسي آيات قرآن پرداخت.29
در مورد منزلت سلمان در نزد پيامبر(ص)، همين بس که آن حضرت، سفارش نامه‌اي دربارة بستگان سلمان نوشتند که قبلاً درباره هيچ يک از اصحاب، چنين سفارش‌نامه‌اي صادر نشده بود. خلاصه‌اي از متن آن سفارش‌نامه چنين است:
« اين، عهد نامه‌اي از محمد بن عبد الله(ص) است که بنا به درخواست سلمان، در مورد توصيه به برادرش مهاد بن فرّخ بن مهيار، و خاندان او نسل اندر نسل، نگاشته مي شود ... . اين نامه، به نفع خاندان سلمان نوشته شد. جان و مال آنها، در هر نقطه‌اي که باشند، در پناه خدا و رسولش محفوظ است. کسي نبايد به آنها ستم کند يا سخت بگيرد. هر کس از مؤمنان که نامة مرا مي‌خواند، بايد از آنها حمايت کند و به آنها احترام بگذارد، و هيچ گونه آزاري بر آنها روا ندارد. تراشيدن جلو سر، و جزيه و خمس و عُشر (يک دهم) اموال، و هر گونه ماليات را از آنها برداشتم ... . هر سال از بيت المال، صد لباس در ماه رجب، و صد لباس در ماه ذي‌حجه به آنها بدهيد. سلمان از اين رو از جانب ما شايستة اين اکرام و احترام گرديده که بر بيشتر مؤمنان، برتري يافته است و از طريق وحي براي من ثابت شده که: اشتياق بهشت به (سلمان)، بيش از اشتياق او به بهشت است. سلمان، مورد اعتماد من و خيرخواه پيامبر خدا و مؤمنان است. سلمان از خاندان ماست ...».
اين سفارش‌نامه را علي بن ابي طالب(ع) به فرمان رسول خدا(ص) نوشت و سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار، بلال و جماعتي بر آن، گواه شدند.30
ديگر ايرانيان مسلمان در زمان پيامبر(ص)
در عصر پيامبر(ص) و اندکي پس از رحلت ايشان، ايرانيان بسياري به اسلام گرويدند که دربارة آنها به اختصار توضيح مي‌دهيم:
- سلمان فارسي مي‌گويد: «وقتي که وارد مدينه شدم، زني اصفهاني (به نام اُمّ الفارسيه) را ديدم که قبل از من به حضور پيامبر(ص) رفته و مسلمان شده بود. او مرا به سوي آن حضرت راهنمايي کرد».31
- ابن حجر مي‌نويسد: «مردي از ايرانيان به نام ابوشاه، پاي منبر رسول خدا(ص) بود و خطبة بليغ و سودمند آن حضرت را مي‌شنيد. پس از پايان خطبه، به حضور رسول خدا(ص) آمد و گفت: دستور بدهيد اين سخنان را براي من بنويسند. آن حضرت به آنهايي که سواد نوشتن داشتند، فرمود: اين سخنان را براي ابوشاه بنويسيد».32
- جواني ايراني در جنگ اُحد، در صف سپاه اسلام، ضربتي سخت بر دشمن کوبيد و فرياد برآورد: «بگير اين ضربت را از من، که من جواني پارسي هستم». رسول خدا(ص) دريافت که سخن او ممکن است شعلة تعصّب نژادي ديگران را برافروزد، به آن جوان فرمود: « بگو: بگير از يک جوان انصاري!».33
- باذان بن ساسان که نام او را بادان و بادام هم نوشته‌اند، فرمانرواي ايراني يمن بود که از سوي خسرو پرويز بر آن ديار، حکومت مي‌کرد و بر سرزمين‌هاي حجاز و تهامه نيز سرپرستي داشت.
پس از آن که سفير پيامبر اسلام(ص) (عبدالله بن حُذافه سهمي) به دربار خسرو پرويز رسيد و نامه آن حضرت را به امپراتور ايران داد. پادشاه ايران برآشفت و نامه آن حضرت را پاره کرد و سپس دستور دستگيري پيامبر و اعزام ايشان را به تيسفون، به باذان صادر کرد و همچنين به او فرمان داد تا گزارشي دربارة فعاليت‌هاي محمّد (پيامبر اسلام) به او ارائه دهد. باذان هم دو تن از ايرانيان به نام‌هاي بابويه و خُرّه خسرو را به مدينه فرستاد تا از چند و چون اسلام، آگاهي بياورند؛ امّا آنها ناباورانه، خود را با جامعه‌اي نوبنياد و سپاهي با ايمان که تا سرحدّ جان از پيامبرخود پاسداري مي‌کرد، مواجه ديدند. از اين رو، با آن که اجراي فرمان را ناممکن مي‌دانستند، ولي دست کم، چاره‌اي جز ابلاغ مفاد آن به پيامبر(ص) نداشتند. پيامبر(ص) نيز در پاسخ، با تبسّمي معنادار، از قتل خسروپرويز به دست پسرش شيرويه در شب قبل، خبر داد. اين پيشگويي صحيح پيامبر(ص)، باذان و ديگر فرماندهان ايراني را به اسلام، متمايل کرد، به همين سبب، باذان، هيئتي را با هداياي بسيار به نزد رسول خدا(ص) در مدينه اعزام داشت. اين هيئت، خواستار آن بود که پيامبر(ص) کسي را براي آموزش اسلام به جانب يمن، گسيل فرمايند و فرمانرواي مسلماني را براي ايرانيان و مردم يمن برگزينند.
آن حضرت نيز، ضمن ارسال هدايايي، حضرت علي(ع) را براي آموزش اصول و فروع آيين اسلام به ايرانيان و مردم يمن اعزام کرد و طي فرماني، خودِ باذان را به عنوان کارگزار خويش و حاکم يمن، منصوب فرمود. بدين گونه پيوند مستقيم ميان اسلام و ايرانيان، بدون هيچ درگيري نظامي، نخستين بار از سرزمين يمن آغاز شد.
در اواخر عمر رسول خدا(ص)، باذان، وفات يافت و فرزندش «شهر بن باذان» به جاي وي منصوب شد. بعدها پس از ماجراي حجّه الوداع و بيمار شدن پيامبر(ص)، گروهي از اعراب به رهبري «اَسود عَنَسي» به يمن حمله بردند و شهر بن باذان را به شهادت رسانده، و صنعا را تصرف کردند که پيامبر(ص) پس از آگاهي از اين خبر، يک گروه سه نفره ايراني (فيروز، دادويه، جشيش) را مأموريت داد تا اسود را شکست دهند و يمن را بازپس گيرند. آنها هم موفق به اجراي فرمان پيامبر(ص) و خشنودي فراوان ايشان شدند، تا آن جا که پيامبر فرمود: « عنسي کشته شد و قتل او به دست مبارکي متعلق به يک خانواده مبارک، انجام گرفت». وقتي از آن حضرت پرسيدند، چه کسي او را کشت؟ فرمود: «فيروز».34
به هر حال، هر چند نام باذان را در زمره صحابه پيامبر(ص) ذکر کرده‌اند، ولي او چنان که در روايات اسلامي آمده است، مسلمان شدن خود را تنها با نامه‌اي به پيامبر (ص) اعلام کرده و ملاقات حضوري با ايشان نداشته است.35
- بجز اينان، چند تن ديگر از آزادشدگان پيامبر(ص) هم ايراني بودند مثل: هرمز، کرکره، وردان، مهران و يک تن از آنها که نامش ابوضميره بود و نسب و تبار خود را به گشتاسب (پادشاه افسانه‌اي ايران) مي‌رسانيد.36
- آزاد کرده‌اي ديگر، ثوبان نام داشت که سال‌ها بعد از پيغمبر زنده بود و به روزگار معاويه در شام وفات يافت. گويند وقتي پيغمبر گفت: «کيست که براي من، يک خصلت را بر عهده گيرد، تا من براي او بهشت را برعهده گيرم؟»، ثوبان گفت: من، ‌اي پيغمبر خداي! محمد(ص) گفت: «بر عهده گير که از خلق، چيزي طلب نکني». ثوبان پذيرفت و گويند بسا که وقتي سوار بود، تازيانه از دستش مي‌افتاد و از هيچ کس در نمي‌خواست تا آن را بردارد و به دستش دهد. خودش فرود مي‌آمد و آن را برمي‌داشت.37
پي نوشت ها
1.ايرانيان در قرآن و روايات، نورالدّين ابطحي، تهران: به آفرين، 1383، ص15.
2. تفاسير مجمع البيان، الميزان، الدُرّ المنثور، الکشّاف، قرطبي، مراغي و في ظلال القرآن، ذيل ايه مذکور.
3. الغارات، ج1،ص70؛ تاريخ يعقوبي، ج2، ص183؛ نيز ر.ک: 4. بحارالأنوار، ج41، ص137.
5. بحارالأنوار، ج67، ص176.
6. تفسير روح البيان، ج9، ص90؛ تفسير القرطبي، ج9، ص6161.
7. تفسير القرطبي، ج9، ص6161 .
8. بحارالأنوار، ج67، ص174.
9. طبق گفته ابن اثير در کتاب النّهايه، فرّوخ (فرّخ) از فرزندان حضرت ابراهيم بود که داراي نسل فراوان شد و غير عرب از نسل او به وجود آمدند (النهايه، ج2، ص425).
10. تاريخ اصبهان، ابونعيم،ج1،ص4و5.
همان، ص6.
11. ربيع الأبرار، زمخشري (مطابق نقل نفس الرحمن، ص31).
12. ر.ک: ايرانيان در قرآن و روايات، ص 65.
13. فارسنامه، ابن البلخي، چاپ دارالفنون کمبريج، ص5.
14. صحيح البخاري و صحيح مسلم و صحيح الترمذي (مطابق نقل جامع الاُصول ،ج10، ص149).
15. برهان قاطع، تصحيح محمد معين، تهران: اميرکبير،1357،ص847.
16. صبح الأعشي، ج 1 ، ص 166 (نقل از : ايرانيان در قرآن و روايات، ص 47).
17. رک: ايرانيان در قرآن و روايات، ص 65.
18. بهجه الآمال، ج4، ص467؛ الدّرجات الرّفيعه،ص203.
19. نفس الرحمن في فضائل سلمان، ص20و 21؛ مکاتيب الرّسول، ج2، ص409؛ تاريخ بغداد ،ج1، ص170.
20. الاحتجاج، طبرسي،ج1،پاورقي ص150.
21. الخصال، صدوق،ج1،ص255.
22. رک: ايرانيان در قرآن و روايات، ص90.
23. با توجه به اين که عدد لشگر مسلمين طبق مشهور، حدود سه هزار نفر بود، طول مجموع خندق را بعضي دوازده هزار ذراع (تقريباً شش هزار متر) تخمين زده‌اند. به گفته بعضي از مورّخان، حفر خندق، در شش روز به انجام رسيد. (طبقات ابن سعد، ج2،ص67)
24. اعيان الشّيعه، ج7،ص386؛ مجمع البيان، ج2، ص427.
25. نفس الرّحمن، ص 31و32.
26. رک: ايرانيان در قرآن و روايات، ص 99.
27. الاختصاص، شيخ مفيد، ص223.
28. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج18،ص36.
29. ر. ک: بررسي سير زندگي و حکمت و حکومت سلمان فارسي، سيد عطاء الله مهاجراني، تهران: اطلاعات، 1376،ص171.
30. مناقب ابن شهرآشوب، ج1،ص97؛ بحارالأنوار، ج22،ص368.
31. گلزار اکبري، ص85؛ الاوائل، ص161.
32. نفس المهموم، ترجمه شعراني، پاورقي ص356.
33. سنن ابي داوود، ج2،ص625.
34. وب سايت شوراي گسترش زبان و ادبيات فارسي www.persian-language.org
35 . تاريخ و فرهنگ ايران در دوران انتقال از عصر ساساني به عصر اسلامي، محمد محمدي ملايري، ج1، تهران: يزدان،1372، ص428 ـ433، به نقل از دانش‌نامه آزاد ويکي پديا.
36. بامداد اسلام، عبدالحسين زرّين کوب، تهران: اميرکبير،1384،ص66.
37. همان، ص67.

اين مطلب بر گرفته از بخش نظرات سايت وزين و زيباي وليعصر (عج)به آدرس ذيل ميباشد.

http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?frame=1&bank=maghalat&id=147


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان